از رمق افتادهاند و جان ندارند کرمها
سالهاست که این چوبها را میجَوند و
بعد لم میدهند گوشهای و
گوش میکنند به صدای کهنگیِ خانهای
که شبیه هیچ خانهای در این خیابان نیست و
هربار که مترو از زیرِ این خیابان میگذرد
مثلِ پیرمردی که عاشق شده میلرزد و
مثلِ پلّههای کهنه ناله میکند
و مثلِ سقفِ اتاق تَرَک میخورد.
بعد سکوت مینشیند
روی تختخوابِ بزرگی که سالهاست فقط پیرمرد روی آن خوابیده
روی پتویی که بوی کهنهی عطری زنانه میدهد
بالشی که سیگار سوراخش کرده
مثلِ پیرمردِ بیدندانی که در حسرتِ سیبِ سبز میسوزد و
روی این تختخوابِ بزرگ غلت میزند
و خوابِ جوانیِ این خانه را میبیند
ماریا شام چه پختهای ماریا؟
بعد تنهایی از راه میرسد
دستِ پیرمرد را میگیرد و
میبَرَد به آشپزخانهی بزرگی که سالهاست ماریا را ندیده
آشپزخانهای که سالهاست در این چراغالکلی خلاصه میشود
پیرمرد پنجره را باز میکند
ولی پشتِ پنجره آسمان نیست
پشتِ پنجره هیچ نیست.
شب مینشیند روی پنجرهای که پیرمرد باز کرده
از پنجره وارد میشود
و مینشیند کنارِ پیرمردی که بوی الکل در بینیاش پیچیده
از رمق افتاده و جان ندارد پیرمرد
مثلِ این غذای ماندهای که هرشب
روی این چراغالکلی
گرم میشود
و بعد که پیرمرد خوب گریه کرد و خوابش بُرد
الکلِ این چراغ هم تمام میشود و غذا سرد میشود
صبح
پیرمرد از جا بلند میشود
میرود روی تختخوابِ بزرگ و
سیگاری روشن میکند
و هنوز پُکی به سیگار نزده
چشمهایش را میبندد
مثلِ ماریا که شبی روی این تخت خوابید و
صبح مُرده بود...
عکس: امت گاوین/ شعر: یانیس ریتسوس/ برگردان: محسن آزرم
نازنینم ... حس تلخ واقعیت این شعر دلو از روزهای آینده میترسونه/ پاسخ: آره همین طوره که میگی عزیزم...
سلام خیلی جذاب بود آرزی موفقعیت روزافزون دارم
سلام.نازنین چند وقتیه تو وب های عکاسی دنبال یه کار بلد میگردم که راجع عکسام نظرشو بده و ازش راهنمایی های زیادی بگیرم.خوش به حالت که همشهری امام رضایی .منتظرت هستم .سئوالات زیادی دارم که ازت بپرسم خواهشا فراموشم نکن/ پاسخ: سلام دوست عزیز. ممنون از لطف شما. بنده هر کاری از دستم بر آید در خدمتم. ایمیل بنده: nazanin_nty@yahoo.com/ از این طریق در خدمتیم.
کدام راه به همواری و آرامی راهی ست که مرگ در پیش روی مادر بزرگ ها و پدربزرگ ها می گذارد!
نه ترسی، نه اضطرابی، نه زاری... و تنها زمزمه هایی برای وداع با نزدیکان و سلام به آنها که در انتظار او مانده اند!...
تو هم اگر باشی نمی ترسی/ وقتی همه ی آنها که دوستان تو بودند رفته اند/وقتی در و دیوار شهرت چنان تغییر کرده باشد که نتوانی باز شناسیش/ وقتی نوه هایت کارهایی می کنند که سر در نمیاوری/حرف هایی می زنند که برایت نا آشناست!/وقتی در کانون توجه هیچکس نیستی/ وقتی درد و کمی فراموشی به سراغت میاید/.... تو خود اماده ی رفتن می شوی/... در گذر سال ها سقوط تدریجی، کم کم آن عفریته ی مرگ برایت آشنا جلوه می کند/ و چه بسا تو خود، او را طلب کنی!....
/ پاسخ: دوست ناشناس من، دوستی که حتی اسمت را نمیدانم؛ تک تک کلمههایی که اینجا برایم مینویسی را احساس میکنم... ممنون از اینکه میآیی...
The heontsy of your posting is there for all to see
سلام نازنین جان امیدوارم حالت خوب باشه
عکس و شعر بسیار قشنگی گذاشتی بهت تبریک می گم...
مثل اینکه بعد از فارغالتحصیلی دوستات فراموش کردی درسته؟/ پاسخ: سلام امین جان. مرسی از حضورت. باور کن اینطور نیست که تو میگویی اما باید بگویم خیلی مشغول دغدغههای شخصی بودم و هستم. این است دلیل گم بودنم. فکر کنم خیلیها را از دست خودم رنجاندهام. شرمندهام...
سلام
خوشحالم که با مطلبی جدید آمدید.
موفق باشید/ پاسخ: سلام. سپاس از حضورتان جناب مصطفوی.
هم شعر و هم عکس خیلی خوب بود ممنون./ پاسخ: سپاس از حضور گرمت صابر خان عزیز...
درود
واژه هایی که پر از تصویرند
سپاس/ پاسخ: درود جناب آقایی عزیز... سپاس از حضورتان...
سلام
من تازه میخام وارد دنیای عکاسی بشم و به طبع اولین چیزی که نیازه دوربینه
ازتون میخاستم راهنماییم کنید که چه دوربینی بخرم حداکثر بودجه برا خرید هم 400 هزار تومن دارم ممنونم از لطفتون/ پاسخ: سلام دوست عزیز. این ایمیل بنده است اگر ممکن است از این طریق در تماس باشیم. بنده در خدمتم: nazanin_nty@yahoo.com
نازنین عزیز! گفتی ماریا... یادم به مارگاریت دوراس افتاد...بی خیالِ دوراس و استخوان ترقوه ی ماریا! بعضی از آنهایی که به این وبلاگ می آیند پروانه اند...بال و پرشان زخمی می شود وقتی به درهای بسته می خورد...این است شرح آنهایی که می گویند اینجا را بیشتر خودت باش!/ پاسخ: ممنون از این که آمدی دوست من... دوست خوب من...
درودبرنازنین عزیز
ازعکس وعنوان وشعرانتخابی زیبای شما بسیارلذت بردم والبته کمی دلتنگ شدم...
/ پاسخ: درود بر جناب کاکایی عزیز... سپاس از حضورتان....
اولین بار است به وبلاگت سر میزنم و خوشحالم از این تجربه ، نوشته خوبی بود که همراه عکس خوانشش راحتتر شده ...جایی نگهش میدارم تا چند باره بخوانمش ...یاد خیلی چیزها افتادم ...مرسی / پاسخ: سپاس فراوان از این که آمدی مختار عزیز و از لطفت... خوشحالم که مورد توجهت واقع شد... پاینده باشی...
درود و سپاس.
پاسخ: درود و سپاس از حضورتان جناب سریری...
بسی عالی است . / پاسخ: سپاس فراوان از حضورتان جناب موسوی عزیز...
زیبایی و تلخی در هم آرمیده اند در این عکس و شعر!../ پاسخ: سپاس از حضورتان جناب بلبله...
نازنینِ عزیز، سلام. سپاس از این انتخاب و پیوندی که میانِ این دو حاصل کردید. / پاسخ: سپاس از حضورتان آقای بایرامنژاد عزیز. چهقدر خوشحالم که مورد توجهتان واقع شد این پیوند...
بی تو
خودم را بیابان غریبی احساس میکنم
که باد را به وحشت میاندازد
جویبار نازکی
که تنها یک پنجم ماه را دیدهاست
گاهی به آخرین پیراهنم فکر میکنم
که مرگ در آن رخ میدهد...(غلام رضا بروسان)
ممنون نازنینم. قطعا مرگ دلنشین تر و آرامش بخش تر است از در آغوش گرفتن خانه ای که دیگر او در آشپزخانه اش نیست.
ممنونم عزیزم./ پاسخ: ممنونم از تو مریم عزیزم... جهقدر شعرهای غلامرضا بروسان را دوست دارم...روحش در آرامش باد...
می خواستم بنویسم هی نازنین تو چت شده چرا از نقد و عکسنوشت های سابقت خبری نیست ، اما شعر رو که خوندم ، کلمات و جملات مرا به عمق داستانی عمیق و وصفی تلخ برد، داستانی که همینجا همین نزدیکیهاست ، قابل لمس و غیر قا بل ادراک/ پاسخ: ... ممنون از این که آمدید... سعی میکنم مثل گذشتهها باشم. خودم هم همین را میخواهم...